- 2دقیقه زمان مطالعه
- 1401-12-20
سفرنامه استانبول (قسمت دوم)
سرانجام قطار از ایستگاه تبریز حرکت کرد. از پنجره چرک گرفته قطار بیرون را نگاه میکنم. کسی برای بدرقهام نیامده خبری هم از مراسم آب ریختن پشت پای مسافر و خداحافظی نیست. مانند بسیاری از جلای وطن کردگان وطنم را ترک میکنم.
داخل قطار غوغایی برپاست، یکی با ساز و تمپک آمده، یکی با چادر چخماق! یکی با مرغ و خروس آمده یکی با چماق!
دنبال کوپه ام میگردم. واگنهای قدیمی بوی شوروی دوران استالین را میدهند. کوپهها چهار نفره است با یک تخت باز شو که بالای سر هر مسافر قرار دارد. برای رفتن به تخت بالا باید از نردبان تعبیه شده مثل گربه بالا رفت!
من تخت پایین را انتخاب کردم چون از بچگی تمام جایگاههای پایین مال من بود!
هم کوپهای هایم یک زوج ایرانی اهل سفر هستند. سپهر و سایه هر دو مترجم زبان هستند و با کولهای بزرگ راهی این سفر شدهاند.
قطار از مرز رد شد. پاسپورتها چندین بار چک شد. هوا تاریک شده و فضای قطار آرام است.
هنوز چند دقیقهای نگذشته که مراسم سنگ زدن مردم ترکیه به قطار ایران شروع میشود. چنان به شیشه و بدنه قطار سنگ میزنند که انگار ابن ملجم را دیدهاند!
به شهر وان رسیدهایم. پس از توقف چند ساعتی سوار کشتی حضرت نوح شدیم تا از روی دریاچه وان بگذریم. پس از عبور از دریاچه باید با قطار دیگری راهی استانبول شویم.
به محض سوار شدن بر قطار ترکیهای چهره و رفتار و حتی نوع تفریح مردم تغییر میکند. گویی دنیایی دیگری است.
توریستهای خارجی که از ایران همسفر ما بودند آبجوهای خود را یکی پس از دیگری مینوشیدند و بی پولانی مثل من با کنسروهای خود کلنجار میرفتند.
قطار از جنگلها، رودخانهها، کوهها و سبزهزارها میگذشت و دقیقه به دقیقه دنیای من بزرگتر میشد.
در حالی که نظاره گر این زیبایی بودم دختری به اسم تریسی را در قطار میبینم. او مسئولیت گروهی 10 نفره را بر عهده دارد و با نقشه چیزهایی را به اعضای گروه توضیح میدهد.
شبیه مبصر کلاس همه چیز را زیر نظر دارد. اهل استرالیاست با موهای طلایی، چشمانی به رنگ دریا و دندانهایی خرگوشی.
من تا آن روز معنای تور لیدر را نمیدانستم. تریسی تور لیدر جاده ابریشم بود یعنی از چین تا استانبول را مسافران را به سفری در جاده ابریشم میبرد. تریسی همان دختری بود که اولین جرقه را در زندگی من زد.