- 1دقیقه زمان مطالعه
- 1401-11-03
سفر با دوچرخه از یزد به اراک (قسمت اول)
صبحِ زود، سوار بر دوچرخه ها، یزد را به مقصد روستای «شحنه» ترک میکنیم. امروز اولین روز سفر است. از شهر خارج میشویم و جایی را پیدا نمیکنیم که نان و سوروسات صبحانه تهیه کنیم. لاجرم ناشتا، دل به دریا میزنیم و دوچرخه های مشتاق را میسپاریم به پیچوخم و فراز و نشیب جاده. تا شحنه راه زیاده نیست، از دوراهی شحنه وارد یک جاده فرعی میشویم به سمت «ندوشن». جاده از آن جادههای مرد است و هیچ خبری از پیچوتاب و فراز و نشیب در آن نیست، یک خط مستقیم در دل یک دشت وسیع که کوههای بلند آن را در آغوش کشیدهاند. رکاب زدن در اینگونه جادهها به خاطر یکنواختیاش و هم اینکه تا انتهای جاده را میتوان ازنظر گذراند کمی سختتر است. هر از چند گاهی خودرویی هم عبور میکند و بوقی برای سرسلامتی ما مینوازد. هرچه به ظهر نزدیکتر میشویم هوا داغتر و جاده سرسختتر میشود. نه درختی نه دیواری نه سایهای.
ساعت ۱۲ ظهر، سازهای را میبینیم که سایهی رحمتش را در اوج گرما بر زمین گسترانیده و ما هم به آغوش سردش شتافته و لختی میآساییم. شکمها خالی و تن خسته و تا دوردست خبری از آبادی نیست. بعد از یک ساعت استراحت دوباره ماییم و صراط مستقیم و آفتاب لجوج. تا چشم کار میکند جاده است و البته اتفاق بزرگ این جاده و این دشت، سکوتی مطلق و بدون صدای ماشینهاست. سکوتی که از آن حرف میزنم، واقعاً شنیدنی است.
چند دقیقه در کنار جاده توقف میکنیم و دل میسپاریم به شنیدن این سکوت و تماشای کوههای اساطیری. حال خوشی است. سرانجام بعد از پیمودن هفتاد کیلومتر به روستای کوچک «نیوک» میرسیم. جرعهای آب خنک حالمان را جا میآورد. نان و مایحتاج شام را میخریم و چند کیلومتر بالاتر در کنار یک مسجد بزرگ برای استراحت و اتراق شبانه توقف میکنیم. بعد از شام مینشینیم و گپ میزنیم و چای مینوشیم. اطرافمان کوه است و دشت و آسمان پرستاره و سکوت.
صبح ساعت ۶ بیدار میشویم و برای اینکه تجربه گرسنگی روز قبل برایمان تکرار نشود اجاقها را برپا و برای صبحانه املتی تند و پرملاط میپزیم. بعد از صبحانه و چای، زین و یراق و خورجینها را بر دوچرخهها گذاشته و دوباره میافتیم. بعد از طی ۱۵ کیلومتر به شهر «ندوشن» میرسیم. روی تابلوی ورودی شهر نوشته است مرکز جغرافیایی ایران. عکسی به یادگار ثبت میکنیم و راه میافتیم.