بمبئی

سفرنامه هند | بی‌خیالی در بمبئی

بی‌خیالی در بمبئی
سال ۲۰۱۵ تصمیم گرفتم که به هند سفری داشته باشم. بعد از جست‌وجو در آژانس‌های هواپیمایی برای بی‌لت ارزان و سرویس بهتر، سرانجام یک تور پنج روزه بمبئی با پرواز ایران ایر رزرو کرده و راهی این سفر پر ماجرا و پر تضاد شدم. قبل از سفر تصورم از هند را با فیلم‌ها و بازیگران هندی و رقص‌های دسته جمعی‌اش در ذهنم تصور می‌کردم و فکر می‌کردم همه آنجا یا آمیتاباچان هستند یا آیشواریا رای!

رفته بودم تا هند واقعی را با چشمان خودم ببینم. سوار هواپیما شدم و ۳ ساعت بعد رسیدم به فرودگاه مدرن چاتراپاتی. تا اینجا همه چیز خوب بود. داستان دقیقاً از بیرون فرودگاه در جایی که انواع و اقسام تاکسی‌ها ایستاده بودن شروع شد.
من برای اینکه به هتل محل اقامتم برسم چهارتا راه داشتم با چهار تا قیمت مختلف: اتوبوس، سه چرخه دستی، سه چرخه موتوری(توک توک)، تاکسی.
اتوبوس که پر بود پس قیدش را زدم! تاکسی هم برام جذابیت نداشت! به دو دلیل سه چرخه موتوری را انتخاب می‌کنم! چون در هوای گرم بمبئی سایبان دارد و هیجانش از آن سه تای دیگر بیشتر است.

چند روزی گذشت و با شرایط بمبئی کمی اخت پیدا کردم. یک روز در بمبئی درحال گشتن در یک محله‌ای به نام جوهو (juhu) بودم. این محله کنار دریا بود و بازاچه‌ای هم کنار آن بر پا بود. همه جا کثیف و بوی آشغال و کثافت در هوا موج می‌زد. به این وضعیت هوای شرجی و بوی عود و ادرار رهگذران را هم اضافه کنید. ترکیبی پر رو از بوهای عجیب در هوا پراکنده است. بعضی‌ها را می‌بینم که کنار خیابان دوش می‌گیرند، کمی آنطرف‌تر یکی مرد ادرار مبارکش را در شیشه می‌ریزد! آن یکی با موتور سیکلت در پیاده رو جولان می‌دهد و عجیب‌ترینش شخصی بود که کنار دریا با آرامش کامل، موبایل به دست، دستشویی شماره ۲ انجام می‌داد و بعد از اینکه کارش تمام شد با آب دریا آب پاکی را روی باسن مبارکش می‌ریزد! هنوز برایم این همه تناقض جا نیفتاده بود که در آن میان خانواده‌ای را دیدم که کنار خیابان جمع شدن و غذایی را با هم تقسیم می‌کنند و لبخند زنان فارغ از دنیا و بدون اینکه از مشکلات دنیا خبر دار باشند بی‌خیالی طی کردن را انتخاب کرده بودند!

بی‌سکویتی را از کوله پشتیم در آوردم و بین بچه‌ها تقسیم کردم. پدر خانواده که مردی لاغر اندام و ضعیف بود و ظاهراً به غیر از تولید بچه، کار دیگری در دنیا بلد نبود، خوشحال از این اتفاق با من هم صحبت شد. از او می‌پرسم خونه ات کجاست؟ کنار پیاده رو را نشان می‌دهد و می‌گوید: همینجاست! دلم می‌خواست دغدغه این مرد را بدانم!
آنجا بود که فهمیدم در هند بعضی‌ها در کنار خیابان به دنیا می‌آیند! کنار خیابان زندگی می‌کنند و در کنار خیابان هم می‌میرند.

سفرنامه

اپیزود ۲۵: همسفر 27 کار برای کسب درآمد در سفر شهر پراگ الماسهای آفریقایی

بیشتر بخوانید

ورود | ثبت نام
شماره موبایل یا پست الکترونیک خود را وارد کنید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد