- 6دقیقه زمان مطالعه
- 1401-12-03
اپیزود ۳-۱ :دور اروپا با پژو ۲۰۷ در ۸۰ روز – بخش اول
سفر رفتن روش های مختلفی داره، شاید برای هر شخص یه سبک سفر خاص خودش وجود داشته باشه که مطابق با سلیقه و شخصیت همون آدم هست.
در این قسمت قراره با من و ماشین شخصی در ۸۰ روز به دور اروپا سفر کنیم، سفری طولانی و سخت و البته پر از ماجراهای عجیب و جذاب.
هر سفر یک چالش و هر چالش سرآغاز یک تغییر در زندگی ست، پس با من در این چالش جدید همراه باشید.
بحشی از این پادکست:
در یک بعد از ظهر حوالی غروب خسته و دلگیر از روزمرگیهای زندگی قدم زنان به سمت خانه راه میرفت دلش نمیخواست دیگر ادامه دهد همه چیز رنگ و بوی کهنگی میداد دستش را در جیبش فرو برد و دید حقوقی که تازه گرفته هنوز اندازهی یک هفته دور شدن از همه چیز را کفاف میدهد مسیرش را تغییر داد و به سمت جادهای بیانتها حرکت کرد رفت و رفت رفت…
چقدر تا حالا از این خیالبافیها کردین با خودتون که یه روز کولهبار سفر رو ببندین و بریم به سمت جایی که هیچ تعلقی بهش نداریم بنیامین یک از اون افرادی هست که این رویا واقعیش کرده و در مسیر جادهی بیانتها پا گذاشته و حتی میشه گفت فراتر هم رفته بنیامین تنها کسی هست که با ماشین ۲۰۷ خودش قارهی اروپا ر طی کرده میریم که از زبون خودش داستان رو بشنویم
سلام برای کسانی که ماجراجویی و رسالت راه خودشون قرار دادن من بنیامینم سی و پنج ساله جهانگرد سفرنامهنویس و کسی که دوست داره اتفاقاتی که توی سفرهاش میفته رو با مردمش به اشتراک بگذاره قبل از بیست و دو سالگی زندگی خیلی سختی داشتم و زندگی ما بین هیجده تا بیست و دو سالگیمو اصلا دوست ندارم یه روز بعد از اینکه نتونسته بودم فوتبالیست بشم بالاخره تصمیم به مهاجرت گرفته بودم و بدون اینکه به خونوادم بگم کولهپشتی برداشتم و با جور کردن فقط صد و هشت دلار و پنجاه شصت هزار تومن به ایستکاه قطار شهر تبریز روز جمعه در سال دو هزار و نه دقیقا یادمه که رفتم بدون اینکه بلیطی در دست داشته باشم منتظر قطاری که از تهران قرار بود بیاد و به سمت استانبول حرکت بکنه شدم اصلا برام مهم نبود چه اتفاقی قراره برا من بیفته فقط دوست داشتم که سوار این قطار بشم یه ربع مونده بود که قطار حرکت بکنه و هنوز من بلیطی توی دستم نداشتم رفتم به آفیسر بلیط فروشی بهش گفتم که من احتیاج به بلیط دارم گفتش که هنوز بلیطی ندارم چون باید تا دقیق نود منتظر بمونی شاید اگر کسی نیومد و از قطار جا موند شما بتونی سوار بشی چون قطار فول فول بود ساعت داشت نزدیک به ۹ میشد و من داشتم مسافرایی که به خانودهاشون دست تکون و با لبخند سوار قطار میشدن نگاه میکردم و با خودم گفتم هر جوری که شده حتی دزدکی من باید سوار این قطار بشم چون تصمیم خودم گرفته بودم و دیگه نمیخواستم توی اون شرایط اون اتفاقاتی که برام افتاده بود توی ایران باشم امیدهام داشتن یواش یواش کمرنگ میشدن قطار سوتش کشید و من یه لحظه متوجه شدم این آقای تیکت فروش با خودکار داره به شیشه میزنه و به ترکی میگه پسر پاسپورت و بردار بیار من انگاری دنیا رو بهم دادن سریع پاسپورت دادم یه بلیط سه برگ مانند دسته چک بود بهم داد کاغذی که با خودکار اسمم رو روی کاغذ نوشته بود و این بلیط به من داد باورتون نمیشه من چنان به سمت قطار حرکت کردم و موقعی که من رسیدم بلیط به اون مامور دادم و نشستم توی پلهی اول قطار تا من نشستم در قطار بسته شد و قطار شروع کرد به رفتن و من با مشت به بدن زمخت آهنی قطار زدم و گفتم ایول لعنتی که من با خودت به استانبول میبری برام مهم نبود اصلا جام کجاست برام مهم نبود اصلا صندلی کجاست با چه کسی برای هم کوپه بشم و قطار هم سه روز قرار بود تا استانبول طول بکشه ولی تنها چیزی که مهم بود و حس میکردم این قطار قرار بود زندگی منو تغییر بده و من به آرزوها برسونه …
در قسمت دوم پادکست دور اروپا در 80 روز با پژو براتون ادامه این ماجرا رو ادامه خواهیم داد و از قسمت های جذاب دیگر این سفر برایتان خواهیم گفت.
سفرنامه ها را به عنوان پادکست و با صدای خود بنیامین رضایی گوش دهید.